پاییز برگ ریز هزار رنگ........
الان که اینجا سرزدم می بینم بیست روزی میشه اینجا چیزی ننوشتم .چقدر زمان زود می گذره و چقدر سرم شلوغ بوده....تازه امروز تونستیم یه استراحتی بکنیم و یه گردش حسابی داشته باشیم.....اما عوضش با کلی عکس برگشتیم. بعد از اخرین پستم یه عروسی رفتیم شب تولد مامان که خیلی خیلی به ما و تو خوش گذشت و تو کل مراسم دست در دست من و بابایی رقصیدی و حتی یه تانگوی سه نفره هم داشتیم....عروسی یکی از بهترین دوستا و همکارای قدیمی مامان بود و دیدن کلی دوست و همکار قدیمی همه اون روزها رو برام یاداوری کرد..... فرداش هم دایی و خاله اومدن خونه ما برای تولد و شمع فوت کردیم و کیک خوردی و خیلی بهمون خوش گذشت. بعدش یه روز رفتیم خونه خاله مریم و کلاس خلاقیت برگذار شد ب...