سورناسورنا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

سورنا سردار دلیر مامان و بابا

پاییز برگ ریز هزار رنگ........

الان که اینجا سرزدم می بینم بیست روزی میشه اینجا چیزی ننوشتم .چقدر زمان زود می گذره و چقدر سرم شلوغ بوده....تازه امروز تونستیم یه استراحتی بکنیم و یه گردش حسابی داشته باشیم.....اما عوضش با کلی عکس برگشتیم. بعد از اخرین پستم یه عروسی رفتیم شب تولد مامان که خیلی خیلی به ما و تو خوش گذشت و تو کل مراسم دست در دست من و بابایی رقصیدی و حتی یه تانگوی سه نفره هم داشتیم....عروسی یکی از بهترین دوستا و همکارای قدیمی مامان بود و دیدن کلی دوست و همکار قدیمی همه اون روزها رو برام یاداوری کرد..... فرداش هم دایی و خاله اومدن خونه ما برای تولد و شمع فوت کردیم و کیک خوردی و خیلی بهمون خوش گذشت. بعدش یه روز رفتیم خونه خاله مریم و کلاس خلاقیت برگذار شد ب...
24 آبان 1391

ماه و آیینه........................

آبان از راه رسیده.ماهی که عاشقشم.....ماهی که توش متولد شدم.......ماهی که همیشه دوستش دارم......حسش رو......هواش رو......ادماش رو......باروناش رو.......درختاش رو....برگ ریزونش رو......آسمون ابریش رو....و هرچیزی که بهش تعلق داره.همه چیزش برام لذت بخشه.روحم رو تازه می کنه و همیشه با خبرای خوب برام همراهه و با تغییر.......مثل تغییر درختا و برگ ریزون....... این روزها به لطف وجود تو و موندن تو خونه و لذت خوردن یه لیوان چای سبز و خرما در هوایی ابری و با ارامش لذتم رو از این فصل و این ماه و این روزها بیش از پیش می کنه و من این همه رو مدیون تو میدونم. هیچ وقت یادم نمیره سالی که تو روز تولدم موجودیت رو به دوستام و همکارم اعلام کردم و کلی با همه دو...
3 آبان 1391
1